How the script of Iranians became Arabic
Posted: Mon Nov 08, 2010 3:11 pm
چگونه خط ایرانیان، عربی گردید. (گئومات)
پیشگفتار:
گفته شده است که ملتی که تاریخ خود را نشناسد ناچار به تکرار آن است. مستدل ترین نمونه این گفتار نغز همانا سرنوشت ما ملت ایران می باشد که شوربختانه تاریخ سیاه کشورمان در دوران استیلای خلفای اسلامی را در این دوران دوباره تجربه می کنیم.
اما اگر چه بی گمان نسل های بسیاری تاوان اشتباهی را که پدرانشان در سال 1357 خورشیدی انجام داده اند، پرداحته و همچنان نیز خواهند پرداخت، اما سرانجام دوالپای اسلام و روحانیت از گردۀ ملت ایران به زیر کشیده شده و برای ابد به زباله دانی تاریخ انداخته خواهد شد و ایران و ایرانی پیروز و سربلند همچون ققنوس از میان خاکسترِ پیکرِ به آتش کشیده شده اش توسط نوادگان خُلفای بنی امیه در کسوت ایرایی، باری دیگر قد برافراشته و حیاتی نو باز خواهند یافت.
اگر ما ایرانیان فرصت این را می داشتم و یا این فرصت برای ما فراهم می گردیده بود که نوشته های گرانبهای پیشینیان را در مورد آنچه که اسلام و روحانیتِ تحتِ لوای آن، بر سر ایران و ایرانی آورده است را مطالعه نموده و شناختی هر چند اندک نسبت به آن بدست بیاوریم ، هرگز در دام خمینی و حکومت استبداد مطلقه ولایت فقیه او گرفتار نمی شدیم.
علیرغم آنچه که پاره ای از مخالفین پادشاه فقید ایران از سرعناد سنتی و ایدئولوژیکی نسبت به او ابراز می دارند، همانگونه که دکتر تاج زاده در سخنرانی پیش از دستگیری خود به آن اشاره کرده است، در زمان حکومت او، ملت ابران کم و بیش دارای تمامی آزادی های اجتماعی و مدنی می بود و «برای مؤمنین درهای مساجد گشوده و برای می گساران دَرِ میخانه ها»، لذا آنچه که مردم ایران از برای به دست آوردن آن، با کمک و همکاری ناخواسته خودِ شاه و پیرامونیانش در دام مشترک ارتجاع سرخ و سیاه، کارتل های نفتی و شرکت های غول آسای چند ملیتی گرفتار شد، همانا دستیابی به آزادیهای سیاسی ای بود که آنهم با روی کار آورده شدن حکومت دکتر شاپور بختیار و تسلیم شدن شاه در برابر خواستۀ مشروع ملت که در جملۀ تاریخی او: «من صدای انقلاب شما را شنیدم» انعکاس یافت، رسیده بودیم.
اما اینک ما هر چه بیشتر در لابلای متونِ به عمد به فراموشی سپرده شدۀ تاریخ ایران به جستجو می پردازیم بیش از پیش به ناآگاهی خود نسبت به سرگذشت و تاریخ سپری شدۀ کشورمان به ویژه آنچه کهبه اسم اسلام و اسلام پناهی بر سر ما و مملکتِ ما آورد ه اند پی برده و بدین آگاهی دست می یابیم که نیاکان ما، درمبارزه از برای حفظ زبان، خط، فرهنگ وهویت ملی خود چه جنایات، رنجها ومصیبت ها ئی که از دست خلفا و حُکام اسلامی، روحانیت و اسلام پناهان متظاهر و سالوس تحمل ننموده اند که در پاره ای از موارد سرنوشت آنها آئینه تمام نمای شرایط کنونی مملکت مصادره شده ما می باشد. نادیده نمی توان گرفت که از میان ممالکی که در صدر اسلام به طور کامل تحتِ تصرف و قیمومیت خلافت اسلامی در آمدند، این تنها ایران یوده است که با اهداء خون هزاران هزار کُشته در جنگها و مبارزات رهایی بخش فرزندان دلیرش با لشکریان خلفا، توانسته است که زبان، فرهنگ، آداب و سُنن گوناگون ملی و قومی خود را تا حدود زیادی به صورتی که در پیش از تازش حجازیان بوده است، همچنان حفظ نماید و مانند مصر و شامات (امپراتوری روم شرقی شامل کشورهای امروزی اردن، فلسطين ، سوريه و لبنان) و دیگر کشورهای متصرفه آفریقائی به طور کامل از هویت باستانی خود تخلیه نگردیده و به مُلک ومِلتی به غیر از خود تبدیل نگردیده است.
-------
و اما چرا چنین شد؟ چرا زبان و خط پارسی پهلوی ساسانی به خط عربی تبدیل شد؟ برای ریشه یابی این چنین تغییر بنیادی ای که بی شک به یک شبه نیز اتفاق نیفتاده است برمی گردیم به سالهای اولیه تسلط اعراب بر ایران و شرح موجزی از این رخداد:
هنگام هجوم و تسلط اعراب بر ایران، زبان و لهجۀ ادبی، سیاسی و دینی ایران پهلوی ساسانی بود که به پهلوی جنوبی و پهلوی پارسی نیز شهرت دارد. بر خلاف آنچه که تصور می شود، این خط به یکباره از میان نرفت بلکه تا چند قرن پس از حمله اعراب نیز، در ایران رواج داشته و کتابها و کتیبه های زیادی یه این لهجه نوشته شده و همین آثار بوده اند که به زبانهای عربی و پهلوی دَری ترجمه گردیده است که پاره ای از آنها تا به امروز باقی می باشد.
در میان زرتشتیان ایرانی که تا قرن پنجم هجری هنور در بسیاری از نقاط مختلف ایران زندگی می کردند، به جز نسکهای(1)اوستا که به زبان اوستائی که هم ریشه با زبان سانسکریت می باشد، نوشته شده، سایر کتابهای دینی و یا تفاسیر اوستا به زبان پهلوی بوده است که اغلب آنها در همان سه قرن اول هجری تألیف شده بوده اند. گفته می شود که نگارش و تألیف پاره ای از این کتابها به منظور مبارزه با دین اسلام و مسیحیت بوده است.
اعرابِ حجاز درهنگام تصرف سرزمین های جدید و اوان حکمرانی بر آن مناطق، هیچگونه اطلاعی از شیوه و آئین دیوانی و حکومتی نداشتند به همین جهت آنها از سر ناچاری تمامی تشکیلات دیوانی و دفاتر و متصدیان مربوطه را در کشورهای متمدن تحت حکومت اسلامی درآورده شده از جمله ایران و به طور کلی قلمرو شاهنشاهی ساسانی به همان حالی که بود، باقی گذاشتند. اداره کلیه مکاتبات و دفاتر دیوانی تا زمان حکومت حُجاج بن یوسف ثقفی در عراق،توسط عاملان ایرانی و به زبان پهلوی ساسانی انجام می گردیده است. در این زمان ( حدوداً بین سالهای 690 تا 700 میلادی) یکی از کاتبان ایرانی به نام صالح بن عبدالرحمن که از اهالی سیستان بوده و زیر دست زادان فرّخ،"صاحب دیوان" حُجاج به کار اشتغال داشته به این فکرمی افتد که تا زبان دیوانی را از پهلوی ساسانی به عربی تغییر بدهد!
صالح بن عبدالرحمن پس از فوت زادان فرّخ، عهده دار امور دیوانی حُجاج گردیده و تصمیم می گیرد که ایده خود را از فکر به عمل درآورد. نقل کرده اند که مردانشاه پسر زادان فرّخ بسیار کوشش نمود که او را از این کار بازدارد اما راه به جائی نبرد. مردانشاه وقتی که از عزم جزم این خائن به تغییر زبان دیوانی از پهلوی ساسانی به عربی اطمینان حاصل نمود خطاب به او چنین گفته است: «خداوند ریشه ترا از دنیا ببُراد همچناکه ریشه پارسی (پهلوی) را بُریدی!» حتیایرانیان حاضر شدند صد هزار درهم به او بدهند تا از این کار اظهار عجز کند و او نپذیرفت.(2) و بدینگونه بود که نخستین و کاری ترین ضربتِ تبر یک ایرانی به نام صالح بن عبدالرحمن بر ریشه زبان پهلوی ساسانی، زبان نیاکان ما فرود آورده می شود.
هرچند درخت تنومند زبان پهلوی علیرغم آن صدمه ناجوانمردانه ای که به دست خودی بر ریشه اش زده شده بود؛ حتی تا قرن هفتم هجری نیز به حیات خود در میان اهل علم و ادب ادمه می دهد. چنانکه در همین قرن شاعری به نام زرتشت بهرام پژدو کتاب ارداویرافنامه(3) را از پهلوی به شعر پارسی ترجمه نموده است. اما سرانجام عمل نابخردانه صالح بن عبدالرحمن به تدریج در دیوانخانه های سایر مناطق ایران نیز پیاده گردیده تا اینکه زبان و خط دولتی ایران کاملا به عربی مبدل می گردد و بع تبع از آن زیان و خطِ اهلِ سواد آن ازمنه.
شوربختانه باید اذعان داشت که وجود حاکم خونریزی همچون حُجاج در مسند ولایت عراق که ناحیه شمال غربی آن تختگاه امپراتوری ساسانیان در پیش از حمله اعراب به شمار می رفت و پس از آن نیز دروازۀ ورودی به مرزهای جنوبی ایران محسوب می گردید، یکی از بد اقبالی هائی سترگ ایرانیان بوده که مصیبتی بر مصیبت عظمای هجوم لشکریان اسلام به ایران افزوده است. (برای شناخت بیشتر حُجاج، این استاد خمینی و خلخالی و دیگر آدمکشان حکومت استبداد مطلقه فقیه، شمه ای از شرح حال و زندگانی او در پایان این مطلب آورده شده است.)
اینک نگاهی می اندازیم بسیار مختصر و مفید به یک روایت تاریخی که نمایانگر یکی علل عمده و تعین کننده در از میان رفتن زبان و خط پهلوی ساسانی و فرهنگ نوشتاری ایرانیان می باشد: «وقتی قتبیه بن مُسلم سردار حُجاج، بار دوم بخوارزم رفت و آن را باز گشود هرکس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتابت بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت.»(4)
و روایت دیگری از فجایع انسانی و فرهنگی حُجاج بن یوسف ثقفی وعمال او در ایران: «ما ایرانیان "بدهکاربد حساب" آن هموطنانی هستیم که به نسل کُشی توسط لشکریان اسلام دچار شدند. وصف "فاجعه کربلای ایرانی" این چنین است: « وقتی حُجاج بن یوسف ثقفی سردار خونخوار عرب پس از بیست سال حکمرانی در مشرق خلافت اسلامی (ایران) در سال 95 هجری قمری مُرد (تاریخ های دیگری نیز ذکر شده است) و دنیا را از شر وجود خبیث خود آسوده نمود، به جز ایرانیانی که درجنگ ها کشته شده بودند، بیش از یکصد و بیست هزار ایرانی را گردن زده بود. پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان او بودند. بیش از شانزده هزار نفر از آن زنان بینوا در زندان این جانورخون آشام کاملاً برهنه نگهداری می شدند. زندان زنان و مردان یکی بود و حفاظی نداشت که زندانیان را از آفتاب سوزان تابستان و باران و سرمای زمستان محفوظ نگهدارد. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و هر زندانی که از آن می خورد پس از مدت کوتاهی رنگ چهره اش سیاه می شد.»(5)
( آیا آنچه که حُجاج نسبت به نیاکان ما روا داشته، الگویی نبوده است از برای اعمالی که نوادگان به ظاهر ایرانی وی، در حال حاضر تحت لوای حکومت استبداد مطلقه ولایت فقیه بر سرملت ایران می آورند؟ آیا تاریخ ما تکرار نگردیده است؟) معهذا در سه قرن اول هجری بسیاری از کتب مشهور پهلوی که مشتمل بر مطالب تاریخی، ادبی، حِکم، مواعظ، عهدها وعلمی می بود به عربی برگردانده شد که نام تعداری از مهمترین آنها در پی آورده می شود. آنچه که مهم است اینست که فقط مطالعه اسامی این کتابها به ما یادآوری می کند که چه تجربیات گرانبهائی را نیاکان ما در علم وادب و تاریخ در اختیار قوم غالب قرار داده اند که تا از آن بهره ببرند و امروزه کسانی همچون مرتضی مطهری بتواند به بی ادبانه ترین شکل ممکنه به فرهنگ باستانی و قومی ما، آنهم در در روز سیزدهم فروردین 1349 در دورۀ آن میراث دارِ تاج و تخت کورش کبیر اهانت نموده و در مقابل، فرهنگ و تمدن خیالی اسلام را به رخ ما بکشند. حال آنکه حتی یک برگ از این فرهنگ و تمدن موهوم در پیش و بعد از تصرف ایران در کشور زادگاه اسلام یعنی شبه جزیره عربستان نوشته نشده است که تا حداقل قطره ای باشد در برابر دریای علم و ادب و فرهنگی که ایرانیان به اعراب اشغالگر تقدیم داشته اند.
پاره ای از این کتب عبارت هستند از: خداینامه (شاهنامه، سیرالملوک، سیر الملوک الفرس، تاریخ ملوک الفرس، سیرة الفرس. (6)/ داستان اسکندر(7)، بلوهر و بوذاسف (8)، کتاب الصور(9)، کتاب السکسیکین (10)، آئین نامه (11) وگاهنامه(12)، داستان بهرام چوبین، داستان رستم و اسفندیار، داستان پیران ویسه، داستان دارا و بت زرین، کتاب زادانفرّخ در تأدیب پسرش، عهد خسرو به پسرش هرمز و پاسخ هرمز به آن، عهد اردشیر به پسرش شاپور، کتاب مزدک، کتاب موبدان موبد در حکم و جوامع و آداب، کتاب سیرت اردشیر، کتاب بنیان دخت، کتاب بهرام دخت، آئین تیراندازی از بهرام گور، آئین چوگان زدن، کتاب ستور پزشکی (دامپزشکی)، زیج شهریار، کارنامه انوشیروان، داستان شهر بُراز با اپرویژ، لهراسب نامه، کتاب جاماسب در کیمیا، گزارش شطرنج، نامۀ تنسر، داستان خسرو شیرین و بسیاری از کتب دیگر در مورد منطق، حکمت، ریاضیات، کشاورزی، تاریخ، ادب و قصص و اَمثال و حِکم و جز آنها.
گئومات- پنجم اسفند 1388
------------
Image removed by sender. Your browser may not support display of this image.
نمونه خط پهلوی ساسانی که به پهلوی جنوبی یا پهلوی پارسی نیز شهرت دارد که در هنگام هجوم و تسلط اعراب بر ایران خط رسمی ایران بوده است. این خط از ویرایش خط پارتی ایجاد شده واز راست به چپ نوشته میشدهاست. خط پهلوی ساسانی شباهت ظاهری بسیاری به خط هندی فعلی دارد.
ترجمه متن پهلوی بالا: فرگرد 45/ بخش (فصل) 45
(1) دیدم روان مردی که کِرم همه اندام او همی جَوید.
(2) پرسیدم که این تن چه گناه کرد.
(3) سروش پاک و ایزد آذر گفتند که این روانِ آن مردِ بدکار است که به گیتی دروغ کرد و خواسته (مال و دارائی) از بهان گرفت و به بَدان داد.
پیشگفتار:
گفته شده است که ملتی که تاریخ خود را نشناسد ناچار به تکرار آن است. مستدل ترین نمونه این گفتار نغز همانا سرنوشت ما ملت ایران می باشد که شوربختانه تاریخ سیاه کشورمان در دوران استیلای خلفای اسلامی را در این دوران دوباره تجربه می کنیم.
اما اگر چه بی گمان نسل های بسیاری تاوان اشتباهی را که پدرانشان در سال 1357 خورشیدی انجام داده اند، پرداحته و همچنان نیز خواهند پرداخت، اما سرانجام دوالپای اسلام و روحانیت از گردۀ ملت ایران به زیر کشیده شده و برای ابد به زباله دانی تاریخ انداخته خواهد شد و ایران و ایرانی پیروز و سربلند همچون ققنوس از میان خاکسترِ پیکرِ به آتش کشیده شده اش توسط نوادگان خُلفای بنی امیه در کسوت ایرایی، باری دیگر قد برافراشته و حیاتی نو باز خواهند یافت.
اگر ما ایرانیان فرصت این را می داشتم و یا این فرصت برای ما فراهم می گردیده بود که نوشته های گرانبهای پیشینیان را در مورد آنچه که اسلام و روحانیتِ تحتِ لوای آن، بر سر ایران و ایرانی آورده است را مطالعه نموده و شناختی هر چند اندک نسبت به آن بدست بیاوریم ، هرگز در دام خمینی و حکومت استبداد مطلقه ولایت فقیه او گرفتار نمی شدیم.
علیرغم آنچه که پاره ای از مخالفین پادشاه فقید ایران از سرعناد سنتی و ایدئولوژیکی نسبت به او ابراز می دارند، همانگونه که دکتر تاج زاده در سخنرانی پیش از دستگیری خود به آن اشاره کرده است، در زمان حکومت او، ملت ابران کم و بیش دارای تمامی آزادی های اجتماعی و مدنی می بود و «برای مؤمنین درهای مساجد گشوده و برای می گساران دَرِ میخانه ها»، لذا آنچه که مردم ایران از برای به دست آوردن آن، با کمک و همکاری ناخواسته خودِ شاه و پیرامونیانش در دام مشترک ارتجاع سرخ و سیاه، کارتل های نفتی و شرکت های غول آسای چند ملیتی گرفتار شد، همانا دستیابی به آزادیهای سیاسی ای بود که آنهم با روی کار آورده شدن حکومت دکتر شاپور بختیار و تسلیم شدن شاه در برابر خواستۀ مشروع ملت که در جملۀ تاریخی او: «من صدای انقلاب شما را شنیدم» انعکاس یافت، رسیده بودیم.
اما اینک ما هر چه بیشتر در لابلای متونِ به عمد به فراموشی سپرده شدۀ تاریخ ایران به جستجو می پردازیم بیش از پیش به ناآگاهی خود نسبت به سرگذشت و تاریخ سپری شدۀ کشورمان به ویژه آنچه کهبه اسم اسلام و اسلام پناهی بر سر ما و مملکتِ ما آورد ه اند پی برده و بدین آگاهی دست می یابیم که نیاکان ما، درمبارزه از برای حفظ زبان، خط، فرهنگ وهویت ملی خود چه جنایات، رنجها ومصیبت ها ئی که از دست خلفا و حُکام اسلامی، روحانیت و اسلام پناهان متظاهر و سالوس تحمل ننموده اند که در پاره ای از موارد سرنوشت آنها آئینه تمام نمای شرایط کنونی مملکت مصادره شده ما می باشد. نادیده نمی توان گرفت که از میان ممالکی که در صدر اسلام به طور کامل تحتِ تصرف و قیمومیت خلافت اسلامی در آمدند، این تنها ایران یوده است که با اهداء خون هزاران هزار کُشته در جنگها و مبارزات رهایی بخش فرزندان دلیرش با لشکریان خلفا، توانسته است که زبان، فرهنگ، آداب و سُنن گوناگون ملی و قومی خود را تا حدود زیادی به صورتی که در پیش از تازش حجازیان بوده است، همچنان حفظ نماید و مانند مصر و شامات (امپراتوری روم شرقی شامل کشورهای امروزی اردن، فلسطين ، سوريه و لبنان) و دیگر کشورهای متصرفه آفریقائی به طور کامل از هویت باستانی خود تخلیه نگردیده و به مُلک ومِلتی به غیر از خود تبدیل نگردیده است.
-------
و اما چرا چنین شد؟ چرا زبان و خط پارسی پهلوی ساسانی به خط عربی تبدیل شد؟ برای ریشه یابی این چنین تغییر بنیادی ای که بی شک به یک شبه نیز اتفاق نیفتاده است برمی گردیم به سالهای اولیه تسلط اعراب بر ایران و شرح موجزی از این رخداد:
هنگام هجوم و تسلط اعراب بر ایران، زبان و لهجۀ ادبی، سیاسی و دینی ایران پهلوی ساسانی بود که به پهلوی جنوبی و پهلوی پارسی نیز شهرت دارد. بر خلاف آنچه که تصور می شود، این خط به یکباره از میان نرفت بلکه تا چند قرن پس از حمله اعراب نیز، در ایران رواج داشته و کتابها و کتیبه های زیادی یه این لهجه نوشته شده و همین آثار بوده اند که به زبانهای عربی و پهلوی دَری ترجمه گردیده است که پاره ای از آنها تا به امروز باقی می باشد.
در میان زرتشتیان ایرانی که تا قرن پنجم هجری هنور در بسیاری از نقاط مختلف ایران زندگی می کردند، به جز نسکهای(1)اوستا که به زبان اوستائی که هم ریشه با زبان سانسکریت می باشد، نوشته شده، سایر کتابهای دینی و یا تفاسیر اوستا به زبان پهلوی بوده است که اغلب آنها در همان سه قرن اول هجری تألیف شده بوده اند. گفته می شود که نگارش و تألیف پاره ای از این کتابها به منظور مبارزه با دین اسلام و مسیحیت بوده است.
اعرابِ حجاز درهنگام تصرف سرزمین های جدید و اوان حکمرانی بر آن مناطق، هیچگونه اطلاعی از شیوه و آئین دیوانی و حکومتی نداشتند به همین جهت آنها از سر ناچاری تمامی تشکیلات دیوانی و دفاتر و متصدیان مربوطه را در کشورهای متمدن تحت حکومت اسلامی درآورده شده از جمله ایران و به طور کلی قلمرو شاهنشاهی ساسانی به همان حالی که بود، باقی گذاشتند. اداره کلیه مکاتبات و دفاتر دیوانی تا زمان حکومت حُجاج بن یوسف ثقفی در عراق،توسط عاملان ایرانی و به زبان پهلوی ساسانی انجام می گردیده است. در این زمان ( حدوداً بین سالهای 690 تا 700 میلادی) یکی از کاتبان ایرانی به نام صالح بن عبدالرحمن که از اهالی سیستان بوده و زیر دست زادان فرّخ،"صاحب دیوان" حُجاج به کار اشتغال داشته به این فکرمی افتد که تا زبان دیوانی را از پهلوی ساسانی به عربی تغییر بدهد!
صالح بن عبدالرحمن پس از فوت زادان فرّخ، عهده دار امور دیوانی حُجاج گردیده و تصمیم می گیرد که ایده خود را از فکر به عمل درآورد. نقل کرده اند که مردانشاه پسر زادان فرّخ بسیار کوشش نمود که او را از این کار بازدارد اما راه به جائی نبرد. مردانشاه وقتی که از عزم جزم این خائن به تغییر زبان دیوانی از پهلوی ساسانی به عربی اطمینان حاصل نمود خطاب به او چنین گفته است: «خداوند ریشه ترا از دنیا ببُراد همچناکه ریشه پارسی (پهلوی) را بُریدی!» حتیایرانیان حاضر شدند صد هزار درهم به او بدهند تا از این کار اظهار عجز کند و او نپذیرفت.(2) و بدینگونه بود که نخستین و کاری ترین ضربتِ تبر یک ایرانی به نام صالح بن عبدالرحمن بر ریشه زبان پهلوی ساسانی، زبان نیاکان ما فرود آورده می شود.
هرچند درخت تنومند زبان پهلوی علیرغم آن صدمه ناجوانمردانه ای که به دست خودی بر ریشه اش زده شده بود؛ حتی تا قرن هفتم هجری نیز به حیات خود در میان اهل علم و ادب ادمه می دهد. چنانکه در همین قرن شاعری به نام زرتشت بهرام پژدو کتاب ارداویرافنامه(3) را از پهلوی به شعر پارسی ترجمه نموده است. اما سرانجام عمل نابخردانه صالح بن عبدالرحمن به تدریج در دیوانخانه های سایر مناطق ایران نیز پیاده گردیده تا اینکه زبان و خط دولتی ایران کاملا به عربی مبدل می گردد و بع تبع از آن زیان و خطِ اهلِ سواد آن ازمنه.
شوربختانه باید اذعان داشت که وجود حاکم خونریزی همچون حُجاج در مسند ولایت عراق که ناحیه شمال غربی آن تختگاه امپراتوری ساسانیان در پیش از حمله اعراب به شمار می رفت و پس از آن نیز دروازۀ ورودی به مرزهای جنوبی ایران محسوب می گردید، یکی از بد اقبالی هائی سترگ ایرانیان بوده که مصیبتی بر مصیبت عظمای هجوم لشکریان اسلام به ایران افزوده است. (برای شناخت بیشتر حُجاج، این استاد خمینی و خلخالی و دیگر آدمکشان حکومت استبداد مطلقه فقیه، شمه ای از شرح حال و زندگانی او در پایان این مطلب آورده شده است.)
اینک نگاهی می اندازیم بسیار مختصر و مفید به یک روایت تاریخی که نمایانگر یکی علل عمده و تعین کننده در از میان رفتن زبان و خط پهلوی ساسانی و فرهنگ نوشتاری ایرانیان می باشد: «وقتی قتبیه بن مُسلم سردار حُجاج، بار دوم بخوارزم رفت و آن را باز گشود هرکس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتابت بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت.»(4)
و روایت دیگری از فجایع انسانی و فرهنگی حُجاج بن یوسف ثقفی وعمال او در ایران: «ما ایرانیان "بدهکاربد حساب" آن هموطنانی هستیم که به نسل کُشی توسط لشکریان اسلام دچار شدند. وصف "فاجعه کربلای ایرانی" این چنین است: « وقتی حُجاج بن یوسف ثقفی سردار خونخوار عرب پس از بیست سال حکمرانی در مشرق خلافت اسلامی (ایران) در سال 95 هجری قمری مُرد (تاریخ های دیگری نیز ذکر شده است) و دنیا را از شر وجود خبیث خود آسوده نمود، به جز ایرانیانی که درجنگ ها کشته شده بودند، بیش از یکصد و بیست هزار ایرانی را گردن زده بود. پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان او بودند. بیش از شانزده هزار نفر از آن زنان بینوا در زندان این جانورخون آشام کاملاً برهنه نگهداری می شدند. زندان زنان و مردان یکی بود و حفاظی نداشت که زندانیان را از آفتاب سوزان تابستان و باران و سرمای زمستان محفوظ نگهدارد. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و هر زندانی که از آن می خورد پس از مدت کوتاهی رنگ چهره اش سیاه می شد.»(5)
( آیا آنچه که حُجاج نسبت به نیاکان ما روا داشته، الگویی نبوده است از برای اعمالی که نوادگان به ظاهر ایرانی وی، در حال حاضر تحت لوای حکومت استبداد مطلقه ولایت فقیه بر سرملت ایران می آورند؟ آیا تاریخ ما تکرار نگردیده است؟) معهذا در سه قرن اول هجری بسیاری از کتب مشهور پهلوی که مشتمل بر مطالب تاریخی، ادبی، حِکم، مواعظ، عهدها وعلمی می بود به عربی برگردانده شد که نام تعداری از مهمترین آنها در پی آورده می شود. آنچه که مهم است اینست که فقط مطالعه اسامی این کتابها به ما یادآوری می کند که چه تجربیات گرانبهائی را نیاکان ما در علم وادب و تاریخ در اختیار قوم غالب قرار داده اند که تا از آن بهره ببرند و امروزه کسانی همچون مرتضی مطهری بتواند به بی ادبانه ترین شکل ممکنه به فرهنگ باستانی و قومی ما، آنهم در در روز سیزدهم فروردین 1349 در دورۀ آن میراث دارِ تاج و تخت کورش کبیر اهانت نموده و در مقابل، فرهنگ و تمدن خیالی اسلام را به رخ ما بکشند. حال آنکه حتی یک برگ از این فرهنگ و تمدن موهوم در پیش و بعد از تصرف ایران در کشور زادگاه اسلام یعنی شبه جزیره عربستان نوشته نشده است که تا حداقل قطره ای باشد در برابر دریای علم و ادب و فرهنگی که ایرانیان به اعراب اشغالگر تقدیم داشته اند.
پاره ای از این کتب عبارت هستند از: خداینامه (شاهنامه، سیرالملوک، سیر الملوک الفرس، تاریخ ملوک الفرس، سیرة الفرس. (6)/ داستان اسکندر(7)، بلوهر و بوذاسف (8)، کتاب الصور(9)، کتاب السکسیکین (10)، آئین نامه (11) وگاهنامه(12)، داستان بهرام چوبین، داستان رستم و اسفندیار، داستان پیران ویسه، داستان دارا و بت زرین، کتاب زادانفرّخ در تأدیب پسرش، عهد خسرو به پسرش هرمز و پاسخ هرمز به آن، عهد اردشیر به پسرش شاپور، کتاب مزدک، کتاب موبدان موبد در حکم و جوامع و آداب، کتاب سیرت اردشیر، کتاب بنیان دخت، کتاب بهرام دخت، آئین تیراندازی از بهرام گور، آئین چوگان زدن، کتاب ستور پزشکی (دامپزشکی)، زیج شهریار، کارنامه انوشیروان، داستان شهر بُراز با اپرویژ، لهراسب نامه، کتاب جاماسب در کیمیا، گزارش شطرنج، نامۀ تنسر، داستان خسرو شیرین و بسیاری از کتب دیگر در مورد منطق، حکمت، ریاضیات، کشاورزی، تاریخ، ادب و قصص و اَمثال و حِکم و جز آنها.
گئومات- پنجم اسفند 1388
------------
Image removed by sender. Your browser may not support display of this image.
نمونه خط پهلوی ساسانی که به پهلوی جنوبی یا پهلوی پارسی نیز شهرت دارد که در هنگام هجوم و تسلط اعراب بر ایران خط رسمی ایران بوده است. این خط از ویرایش خط پارتی ایجاد شده واز راست به چپ نوشته میشدهاست. خط پهلوی ساسانی شباهت ظاهری بسیاری به خط هندی فعلی دارد.
ترجمه متن پهلوی بالا: فرگرد 45/ بخش (فصل) 45
(1) دیدم روان مردی که کِرم همه اندام او همی جَوید.
(2) پرسیدم که این تن چه گناه کرد.
(3) سروش پاک و ایزد آذر گفتند که این روانِ آن مردِ بدکار است که به گیتی دروغ کرد و خواسته (مال و دارائی) از بهان گرفت و به بَدان داد.